درنیکا تازه داره اشیا دستش میگیره
درنیکا با لباس عیدش
یه اتفاق بد برای درنیکا در اوایل سال 91
مثل همیشه درنیکا خانم رو گذاشته بودیم روی مبل و من و باباش تو آشپزخونه بودیم که یه دفعه یه صدای گرومپی اومد وتا رسیدیم دیدیم دخترمون با کله پرت زمین شده تا یکساعت گریه میکرد بچم من به باباش گفتم این فنقله قل میخوره خلاصه انقدر گریه کردم فعلا که خوبه . خدا همیشه محافظ کوچولوها هست
نویسنده :
مامانی و بابایی
12:41